راز شبانه به قلم ساناز لرکی
پارت سی و هفتم
زمان ارسال : ۱۵۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 12 دقیقه
راز شبانه انتها:
شبانه وقتی هوشیار شد که آراز در ماشین را بست. به محض اینکه خواست در ماشین را باز کند آراز از در دیگر سوار شد و بالافاصله ماشین را روشن کرد.
تیمارستان در یک مسیر دور از شهر بود و جاده شامل محوطهی باز، خانههای متروک و درختهای خشک شده بود. شبیه یک عمارت بزرگ در دل ویرانی. آیا داشتند مهراد را در آن جا رها میکردند.
آراز از همیشه آرامتر بود. اصلا لبخند ن
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
بهاره
00آراز اصلا شبیه اون آدمی که نشون میداد نیست واقعا غیر قابل پیش بینی بود🙏عاشق همچین رمان هاییم مرسی نویسنده جان
۴ هفته پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
عزیزم😘
۴ هفته پیشنیلوفر
00چه قدر ترسناک😱 واقعا از آراز توقع نداشتم....💔💔
۴ هفته پیشستاره صدر
00دلم برای شبانه و مهزاد سوخت
۵ ماه پیش
...
30یه نکته جالبی وجود داره اینه که منم انگار دارم با شبانه این داستان رو طی میکنم، اینجوریه که دوست و دشمن رو گم کردم و دیگه نمیدونم توی رمان باید به کی اعتماد کتم و کی و دوست داشته باشم :)))